نزديك اذان ظهر بود.يكي از بچه ها در سنگر قرآن مي خواند.وارد سنگر شد،گفت:بلند شو مي خواهم قرآن بخوانم.آن جا تنها جاي مناسب سنگر بودكه مي شد قرآن خواند،اصرار كردو آخر دستش را گرفت و بلندش كرد كتاب خدا را گشود،آياتش را زمزمه كردو بعد تركشي كه از خمپاره ي 60عراقي ها جدا شده بود سينه ي محمد باقر را خونين نمود.
قرآن را بوسيد به كناري نهاد.نمي دانيم او چه آياتي را مي خواند،هر چه بود حسرت آن زمزمه هاي آخر در ما ماند.
محمد باقر فخری از جزيره مجنون ليلايي شد و به ساحل حقيقت پيوست.
راوي: محمد رضا ادهم